چندگونگی و تنوع فرهنگی در جوامع یكی از مباحث مهم علوم فرهنگی است كه بررسی تاثیرات آن در ارتباطات اجتماعی و چگونگی سامان بخشیدن به آن در مسیر اهداف مشترك اجتماعی یكی از مسائل مهم حوزه مشترك ارتباطات و فرهنگ به شمار می آید. همانگونه كه می دانیم برای حمایت و توجه به گونه های مختلف زندگی, رسیدن به درك چندگونگی ضروری است،زیرا تكثر فرهنگی میان مردم كه به شكلهای نژادی, قومی, جنسی, مذهبی و شیوه و سنن زندگی آنها وجود دارد باید بدرستی شناخته شوند تا این سرمایه های فرهنگی در قالب ارتباطات صحیح و مؤثر اجتماعی به بافت زندگی ها غنا و رنگ تازه ای بخشند.از سوی دیگر, تكثر فرهنگی در قالب ارتباطات اجتماعی ناموزون و ناكارآمد, خطری بالقوه برای وحدت یك جامعه بشمار می آید و در واقع خود یكی از عوامل مهم تجزیه فرهنگی است. امپراطوری عثمانی, اتحاد جماهیر شوروی, یوگسلاوی و در میان كشورهای اسلامی افغانستان از نمونه های تاریخی این واقعیت به شمار می آیند. امروزه علوم مختلف اجتماعی با سامان دادن مطالعات میان رشته ای در پی پیشگیری و حل چنین بحرانهایی برآمده اند. ارائه اصول و بنیادهایی برای طراحی نظام ارتباطات فرهنگی كارآمد متناسب با شرایط جوامع متكثر فرهنگی, یكی از مقاصد مهم مطالعات میان رشته ای فرهنگ و ارتباطات است. جوامع اسلامی نیز از صدر اسلام با موضوع تكثر فرهنگی و پیامدهای مربوط به آن دست به گریبان بوده اند. آن زمان كه پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) در پی تحقق آرمان عالی خود یعنی ایجاد حكومت اسلامی در مدینه برآمد, مهمترین معضل موجود حل اختلافها و تخاصمهای گذشته اقوام و پیروان ادیان در مدینه بود. اسلام با طرح بدیع و مقدس مبانی وحدت فرهنگی و اجتماعی خود, نه تنها این مشكل را به سادگی از پیش پای برداشت, بلكه خود مدعی وحدت مسلمانان از نژادها, اقوام, ملیتها و فرهنگهای گوناگون در سرتاسر دنیا شد و آن را تحت عنوان عالی امت اسلامی برای جهانیان عرضه داشت و بنیادهای نظامی از ارتباطات فرهنگی را به این منظور بنیان نهاد.این نوشتار به منظور بررسی و ارائه برخی اصول و راهبردهای اسلام در خصوص ارتباطات در جوامع اسلامی متكثر فرهنگی تهیه شده است تا به گوشه ای از سؤالات متعدد موجود در زمینه چگونگی روابط مطلوب میان اقوام, نژادها و گروههای فرهنگی مسلمان در جامعه اسلامی و نیز ارتباط با اقلیتهای دینی پاسخ دهد و مبانی وحدت فرهنگی جامعه اسلامی را مرور نماید. امید است این مختصر, دستمایه ای برای مطالعات دقیقتر و تفصیلی بعدی در موضوع مورد بحث باشد. مفهوم وحدت و تجزیه فرهنگیتوزین هر عنصر و پدیده فرهنگی در جامعه را می توان بر روی یك پیوستار ترسیم كرد. مثلاً اگر پایبندی به یك ارزش معینی را در نظر بگیریم, یك سر پیوستار حمایت و دفاع قاطعانه از آن ارزش و برسر دیگر آن, ضدیت با ارزش مورد نظر قرار می گیرد و در میانه آن بی تفاوتی ارزشی جای داده می شود. هنگامی می توانیم از فرهنگ به عنوان یك كل نسبتاً همگن سخن بگوییم كه تعداد زیادی از جامعه بر مفاهیم, ارزشها و هنجارهای مشابهی اتفاق نظر و عمل داشته باشند. چگونگی توزیع یا عمل به یك عنصر فرهنگی را می توان به صورت سه نمودار فرضی ترسیم كرد. (عبدی، 1373، ف 1) نمودار الف, نمایانگر اتفاق نظر و عمل افراد بسیاری از كل افراد جامعه حول ارزش یا باور میانگین است. این حالت در جوامع سنتی و توتالیتر كه تنوع فرهنگی چندانی در آنها وجود ندارد مشاهده می شود. نمودار ب, مشهور به توزیع عادی از جمله توزیع های مشهور آمار است و در بسیاری حالات فرض می شود كه توزیع یك متغیر عادی است.در این توزیع, حدود دو سوم افراد در یك فاصله قابل قبولی (بعلاوه ومنهای یك انحراف معیار) از میانگین قرار دارند. در جوامع امروزی با وجود تكثر و پراكندگی در باورها و رفتارهای اجتماعی و فرهنگی, توزیع بسیاری از عناصر فرهنگ به صورت عادی می باشد. نمودار ج , در صورتی تحقق می یابد كه پراكندگی توزیع بسیار گسترده بوده و تمركز چندانی حول میانگین نظرات و رفتارها وجود نداشته باشد. در این صورت ممكن است دو حالت به وقوع بپیوندد: یكی این كه آن جزء فرهنگ كه از چنین توزیعی برخوردار است, تاثیر خود را در بقاء و حیات جامعه از دست داده باشد كه در چنین حالتی تنوع شدید در آن مشكل ساز نخواهد بود.حالت دیگر در صورت چنین توزیعی در مقولات مهم فرهنگی رخ می دهد كه انسجام و همبستگی اجتماعی را دچار اختلال می كند.آنچه در این بحث مهم است, وجود وحدت نسبی است. برای شكوفا شدن فرهنگ یك ملت, افراط و تفریط در وحدت و اختلاف یك مانع مهم بشمار می آید, اما تعیین میزان مطلوب آن, بستگی به شرایط فرهنگی و اجتماعی هر جامعه دارد. بنابراین, ما فقط می توانیم بیانگر و نمایشگر بعضی موارد باشیم كه در آن افراط و تفریط خطرناك است. یكی از این موارد كه منجر به تجزیه فرهنگی می شود, نوع ویژه ای از توزیع است كه به مراتب پراكندگی آن بیشتر از نمودار ج است. تجزیه فرهنگی زمانی مصداق می یابد كه دو میانگین در پیوستار جزء فرهنگ وجود داشته باشد یا به عبارت دیگر دو گروه افراطی و تفریطی نه تنها در اقلیت نباشند, بلكه در دو قطب متمایز متمركز شده و افراد میانه به اقلیت تنزل یابند. در چنین حالتی توزیع افراد در پیوستار فرهنگ به صورت دوكوهانه در می آید.در این نوع از توزیع فرهنگی, ثقل میانگین و افراد میانه بسیار كاهش می یاید و گرایش مسلط به سوی یكی از دو قطب خواهد بود و همین امر سبب قطبی تر شدن آن عنصر فرهنگ خواهد شد. در تجزیه فرهنگی فوق, دو نوع متمایز از یكدیگر می توان تشخیص داد. یكی هنگامی كه افراد جامعه به لحاظ تعداد و فراوانی در دو قطب متمركز می شوند و دیگری زمان بیشتری را برمی انگیزد. چرا كه جوامع در خصوص تفاوتهای فرهنگی خود با سایر جوامع تساهل نسبی دارند ولی نسبت به این تضادها در جامعه خود سختگیر هستند, علت آن نیز این است كه اینگونه تفاوتها اصل و بقای جامعه را به خطر می اندازند. (عبدی، 1373، ف 1)آنچه كه تاكنون بیان شد در خصوص ازهم پاشیدگی و تجزیه در عنصری از فرهنگ بود كه گروهی به یكسوی آن و گروهی دیگر به سوی مخالف آن گرایش می یابند كه در اثر آن همبستگی عناصر فرهنگی و ثبات اجتماعی دچار اختلال می شود ولی نوع دیگری ازهم پاشیدگی فرهنگی نیز متصور است كه الیوت آن را چنین توضیح می دهد : «هرچند به نظر چنین می رسد كه پیشرفت تمدن, گروههای فرهنگی متخصص تری را پدید می آورد, نباید توقع داشته باشیم كه این توسعه از تعرض خطرناك مصون بماند. پیامد تخصصی شدن فرهنگ, چه بسا كه ازهم پاشده شدن فرهنگی را به دنبال داشته باشد و این ریشه ای ترین مصیبتی است كه می تواند بر یك جامعه نازل شود. این تنها نوع ازهم پاشیدگی نیست یا تنها جنبه ای نیست كه در آن می توان ازهم پاشیدگی را مورد مطالعه قرار داد, ولی بی توجهی به علت ومعلول ازهم پاشیدگی فرهنگی, جدی ترین ضایعه است... این ضایعه نباید با بیماری در یك نظام كاست یكی گرفته شود, مانند آنچه در مذهب هندو پدید آمد. ازهم پاشیدگی فرهنگی زمانی پدیدار می شود كه دو یا چند قشر چنان از هم جدا شوند كه در عمل به فرهنگهای متمایز تبدیل گردند، یا فرهنگ در سطح گروه بالاتر به بخشهایی تقسیم شود كه هر یك به تنهایی نمایشگر یك فعالیت فرهنگی باشد ... عقاید و آداب مذهبی, فلسفه و هنر, همه گرفتار این گرایش (در غرب) هستند كه به صورت حوزه هایی تك افتاده در آیند كه بخش كوچكی از افراد حول یك قطب متمركز می شوند ولی این بخش كوچك به لحاظ كیفی و تاثیرگذاری بر جامعه, نقش مؤثر و بسیاری دارد. این دو نوع تجزیه را می توان تجزیه كمی و كیفی نامید.همانگونه كه بیان شد, فرهنگ شامل دو عنصر ارزشها- آرمانها و هنجارها – و رفتارهاست كه ارزشها ذهنی و رفتارها عینی هستند و قطبی شدن و تجزیه هر یك بر دیگری تاثیر می گذارد. اگر چه هر قطبیتی به كاهش وحدت و مفاهمه افراد جامعه از یكدیگر می انجامد, ولی الزاماً به تضاد در تجزیه اجتماعی منجر نمی شود. مشكل زمانی آغاز می شود كه رفتارها با یكدیگر تداخل داشته باشند یا به لحاظ نمادی افراد جامعه آن رفتارها یا ارزشها را مال خود یا جامعه تلقی كنند. در این صورت, قطبی شدن فرهنگ به تضاد در رفتار, تنوع و احتمالاً تجزیه منجر می شود.یكی از مسائل مهم در تجزیه فرهنگی, تفكیك در مجموعه ارزشی و رفتاری از یكدیگر است. از آنجا كه رفتارها عینی هستند, فارغ از این فشارها می توانند مسیری دیگر را در پیش گیرند. از این رو, باید مراقب بود كه در سیاست گذاری های فرهنگی تنها به رفتارهای قابل مشاهده بسنده ننماییم, بلكه ارزشها و آرمانهای فرهنگی را نیز مورد دقت و توجه قرار دهیم، چرا كه هر چه فاصله میان این دو بخش فرهنگ از یكدیگر بیشتر شود, عدم تعادل فرهنگی افزونتر می گردد. باید توجه داشت كه تجزیه فرهنگی هر چند اندك باشد, در مقایسه با اختلافات فرهنگی میان ملتها گرچه زیاد باشد, حساسیت ارتباطی با یكدیگر توسط گروهها توسعه می یابند. حساسیت هنری با جدا شدنش از حساسیت مذهبی و حساسیت مذهبی با دوری گزیدن از حساسیت هنری سطحی شده است و نشانه های آداب چه بسا كه صرفاً برای چند بازمانده طبقه ای محو شده باقی بماند... از هم پاشیدگی در سطوح بالاتر نه تنها مایه نگرانی گروهی است كه آشكارا به آن مبتلا شده, بلكه مایه نگرانی همه مردم است.» (الیوت، 1369)بنابراین از نظر الیوت, تجزیه و از هم پاشیدگی فرهنگی فقط به شكل گیری دو فرهنگ جداگانه محدود نمی شود, بلكه ممكن است اجزاء فرهنگ پیوستگی خود را از دست بدهند و ارتباط آنها قطع شود. به عبارت دیگر در نوع اول از تجزیه, فرهنگهای پدید آمده دارای كلیه اجزاء فرهنگ به هم پیوسته هستند ولی در نوع دیگر از هم پاشیدگی فرهنگی, ارتباط میان اجزاء آن مثل دین و هنر از میان می رود. اگرچه نوع دوم بیشتر در جوامع غربی و نوع اول بیشتر در جوامع در حال توسعه رخ می دهد. عوامل تهدید كننده وحدت فرهنگی جامعه ای كه برخوردار از ویژگی تكثر فرهنگی است, در آن, خرده فرهنگها و ضد فرهنگها نقشهای مهم تر و موثرتری ایفا می كنند كه در موضوع یكپارچگی و وحدت فرهنگی و در مقابل آن تنازع و تجزیه فرهنگی باید بدانها توجه ویژه داشت. خرده فرهنگها عبارت از گروههایی هستند كه در فرهنگ جامع سهیم بوده و دارای ارزشها, هنجارها و شیوه های زندگی خاص خود می باشند. ضد فرهنگ نیز خرده فرهنگی است كه ارزشها, هنجارها و شیوه زندگی آن اساساً با فرهنگ حاكم در تضاد می باشد. چنین گروهی آگاهانه برخی از مهمترین هنجارهای جامعه بزرگتر را رد می كنند. از انواع خرده فرهنگ می توان به فرهنگهای نژادی, قومی و مذهبی اشاره نمود كه به میزان عدم تطابق و تجانس این خرده فرهنگها با فرهنگ عمومی, جامعه دچار عدم ثبات نیز خواهد شد و در مقابل هر چه میان عناصر متفاوت فرهنگی و خرده فرهنگهای یك جامعه با فرهنگ كلی, یگانگی و سازگاری وجود داشته باشد, توسعه سیاسی و حل و فصل مشكلات آن آسان تر صورت می پذیرد. بر پایه آنچه بیان شد, تنشها و تعارضات فرهنگی یك جامعه متاثر از عوامل گوناگونی است كه خطرات بالقوه یكپارچگی فرهنگی آن جامعه به شمار می آیند. برخی از این عوامل بیرونی و متاثر از تماس جامعه با محیط بیرون است كه میزان تاثیرپذیری از جوامع دیگر متاثر از فاصله, مقدار ومدت تماس فرهنگی و نیز میزان تجانس فرهنگهای دو جامعه با یكدیگر می باشد كه در اثر آن ممكن است برخی خرده فرهنگها و ضد فرهنگها تقویت شده و موجبات از میان رفتن تعادل فرهنگی را فراهم آورند, بویژه در مواقعی كه دشمنان یك جامعه در صدد ایجاد اختلاف و بحران سازی فرهنگی باشند و برنامه هایی در این خصوص را طراحی نمایند.بسیاری از عوامل تهدید كننده وحدت فرهنگی یك جامعه را باید در داخل جستجو كرد. گاه این عوامل در اثر تغییرات و ساخت اجتماعی پدید می آیند و ضعف هنجارها در نظارت بر نقشها و رفتارهای افراد جامعه و در نتیجه تكثر نابهنجار فرهنگ و نظام گسیختگی را سبب می شوند و گاه در اثر وجود پاره فرهنگهای جذب نشده در جامعه بزرگتر كه عمدتاً شامل اقیلتهای قومی, نژادی, زبانی, مذهبی و غیره است، ناهمگونی و تنشهای فرهنگی به وجود می آیند. به طور كل عوامل ریشه ای تعارضهای فرهنگی را می توان بر این ترتیب دسته بندی كرد: 1ـ نژاد پرستی: یكی از عوامل فرهنگی كه سبب بروز تضاد میان انسانها شده و ارتباطات انسانی را دچار اختلال می سازد, اعتقاد و عمل به برتری نژادی است. مطابق تئوریهای نژاد پرستانه, انسانها دارای جوهر واحد نبوده بلكه بعضی از نژادها نسبت به بعضی دیگر از برتریها و امتیازات كیفی برخوردار می باشند و باید قیمومیت سایر نژادها را بر عهده گیرند و در یك جمله نژاد پرستی گفتمان تمییز است. بارزترین نمونه این نقش و تنازع فرهنگی كه ارتباطات درون فرهنگی و میان فرهنگی بسیاری از جوامع را در طول تاریخ متاثر از خویش ساخته است, برتری نژاد سفید بر سیاه است. در طول تاریخ سیاهان به عنوان نژاد پست, مورد اهانت و تحقیر واقع شده اند و حتی بدنهای آنها دستمایه تفریح و سرگرمی نژاد سفید بوده است. نژاد پرستی توجیه ایدئولوژیكی اعمال وحشیانه بشر و سوء استفاده از سیاهان در كارهای كثیف و طاقت فرسا بوده است. همچنین بر اساس رنگ پوست تقابلهایی مطرح گردیده است همانند شر در برابر خیر و بربریت در برابر متمدن بودن. این تصور نژاد پرستانه تا آنجا رسوخ فرهنگی پیدا كرد كه برخی اندیشمندان غربی مدعی دانش و فرهنگ را نیز متاثر از خویش ساخت؛ دیوید هیوم اختلاف نژادی میان رنگین پوستان و سفیدها را نوعی اختلاف ماهوی می داند كه سبب اختلاف در دستاوردهای تمدنی بین دو نژاد شده است. توماس جفرسون منادی نظریه روشنگرانه برابری انسانها, معتقد است كه طبیعت به لحاظ عقل, بخششی نسبت به سیاهان نداشته است. اما نوئل كانت نیز می گوید كه اختلاف در توانایی ذهنی در حد اختلاف در رنگ پوست جدی است (Jordan, 1995, PP.285-286) و در دائرةالمعارف بریتانیكا آمده است: «هیچ سیاهی تا به حال در علم, شعر و هنر با سفیدها برابر نبوده است». (1884, V.XVII,P.318) 2ـ قوم پرستی: یكی دیگر از عوامل تفرقه و جدایی در میان انسانها, محور قرار دادن قوم یا ملتی خاص است كه از آن به ناسیونالسیم تعبیر می شود. قوم پرستی به معنای امروزی آن با تاكید بر عواملی چون خاك, خون, زبان, تاریخ, شرایط اقلیمی و از این دست, وحدت امت بشری را دچارمخاطره نموده و مانع اتحاد ملت ها بر اساس پیوندهای اصیل انسانی گردیده است. امروزه ارتباطات میان فرهنگی اقوام و ملتها به میزان قوم مداری ایشان دچار اختلال گردیده و نزاعهای قومی بسیاری را سبب شده است كه از جمله می توان به جنگهای بالكان, جنگ افغانستان و بحرانهای قاره سیاه اشاره داشت. نظریه های مربوط به ملیت گرایی فراوان و گاه در تعارض با یكدیگر است. یوهان هردر (1803 – 1744 ) و یوهان فیخته (1814 – 1762) از فلاسفه آلمان به نقش زبان و تاریخ در پیدایش شعور ملی و تكوین قومیت تاكید فراوان ورزیده و زبان را نمودار جوهر روح ملی و هویت جداگانه هر ملت معرفی نمودند و كسانی چون نامق كمال در تركیه (1888 – 1840) و عبدا... ندیم و ساطع الحصری(1969ـ1880) در مصر به ترویج این نظریه پرداختند, اما ناسیونالیسم فرانسه برخلاف ناسیونالیسم آلمانی, اشتراك در زبان و تاریخ را برای پیدایش وطنی كافی ندانسته و به پیروی از نظریه ارنست رنان, خواست و اراده افراد را مورد تاكید قرار داد. عده ای دیگر از جمله فویر باخ و مصطفی كامل به اهمیت و نقش تعیین كننده مرزوبوم و محیط طبیعی در تكوین ملیت و پیدایش شعور ملی تاكید ورزیدند. (سادات، 1358، ص 29)3ـ اختلافات دینی و مذهبی: دین یكی از عناصر عمده و موثر در تنظیم ارتباطات درونی و برونی جوامع شمرده می شود. در درون جوامع دینی, مذاهب گوناگون, روابط اجتماعی را متاثر از خویش می سازند. در سیستمهای مذهب محور, نحوه تعامل با اقلیتهای دینی و مذهبی همواره یكی از مسائل فرهنگی و معضلات اجتماعی محسوب می شده است. زمانی حكومتهای متعصب یهودی,شرایط سختی را برای اقلیت مسیحی پیش آوردند و با تعصب بر ویژگیهای نژادی و مذهبی یهود, رفتاری ضد انسانی را نسبت به غیر یهودیان اعمال كردند. اما از نخستین سالهای قرن چهارم مسیحی با رسمی شدن دین مسیحیت در روم,عرصه بر یهودیان تنگ شد تا جایی كه دایره المعارف بزرگ بریتانیا می نویسد:تمامی قسمتهای اروپا در قرن شانزدهم میلادی به روی یهود بسته بود و تنها در قسمتی از شمال ایتالیا و قسمت نا چیزی از آلمان و فرانسه, یهود بهره ای از آزادی داشت. در سال 1648 قانونی از پارلمان انگلستان گذشت كه بر اساس آن مخالفان اصل تثلیث به اعدام محكوم می شدند. با رسمی شدن مذهب پروتستان در انگلستان به سال 1688 مقرر شد كه هیچ مسیحی كاتولیك حق انجام مراسم مذهبی را در این كشور ندارد، در حالی كه حكومتهای كاتولیك فرانسه تا اواخر قرن هفدهم میلادی, سختگیریهای بسیاری را بر پروتستانها اعمال نمود.مشكلات مربوط به اقلیتها به تدریج در عهدنامه های قرون 17 و 18 و 19 مانند عهدنامه وستفالی و وین, عهدنامه 1856 پاریس و عهدنامه 1878 برلن مورد توجه قرار گرفت و بر آزادیهای آنها تاكید شد. سرانجام با تشكیل جامعه ملل پس از جنگ جهانی اول, مساله حمایت از اقلیتها و رعایت حقوق آنها حوزه ی بین المللی یافت و جامعه ملل مقرر نمود: « برای تضمین احترام و رعایت حقوق اقلیتها باید تعهدات دول در مورد اقلیتها در قوانین اساسی آنها منعكس شود و علاوه بر این, جامعه ملل مراقبت خواهد نمود كه این تعهدات اجراء شود.» (صفدری، 1340، ص 235) پس از جنگ جهانی دوم و تشكیل سازمان ملل متحد, اگرچه منشور ملل متحد به بخشی از آزادی ها و حقوق اساسی بشر توجه خاص مبذول داشت ولی اقلیتها به طور خاص مورد حمایت واقع نشدند. مجمع عمومی سازمان ملل در نخستین اجلاسیه خود اعلام نمود: مصلحت عالیه جامعه بشریت اقتضا می كند كه به آزار و ایذای افراد بشر و تبعیضات مذهبی و نژادی خاتمه داده شود. در اجرای این تصمیم, كمیسیون حقوق بشر و كمیسیون فرعی حمایت اقلیتها و جلوگیری از تبعیض در سال 1947 شروع به كار نمود ولی مجموعه این اقدامات به توصیه ها و تاكیدات ختم شد و به این ترتیب, تاكنون شكل اقلیتها از جمله اقلیتهای دینی به عنوان یك موضوع مورد بحث باقی مانده است. .......
|
نظرات شما عزیزان: